صفویه با ترویج و تجلیل و تعظیم عاشورا و کربلا می کوشند که این همه را از محتوا خالی کنند و فقط شکل و فرم را ارزش ببخشند و جلوه دهند.دیروز که تمام دستگاههای حکومتی خلیفه می کوشیدند تا ولایت،عترت،شهادت،امامت،عدل،عاشورا و... از یادها فراموش شوند،روشنفکران ذاکرین بودند و به عنوان انجام مسئولیت شان با همهء آگاهی و شعورشان تلاش می کردند که عمق فاجعهء تاریخ و شکوه و عظمت و عصاره و روح انقلاب اسلام،در یادها بیدار شود و زنده بماند و فراموش نشود.
اما امروز که صفویه،تمام شعارهای شیعه را شعار خود کرده است و دیگر نه شعار زندانهای سندی ابن شاهک و زندانهای خلیفهء بغداد،که شعار عالی قاپو است و در کار مسخ کردن ارزشهائی هستند که به قیمت آنهمه خونهای عظیم به دست آورده ایم،رسالت روشنفکران شیعه چیست؟رسالت ما دیگر یادآوری نیست،چون همه به یاد دارند،چون خلیفه،شیعه شده است و بیش از مردم عدالتخواه و پیروان راستین علی و شیفتگان حسین،به یاد می آورد و می گوید و می گریاند و خود را به گریه می زند و بر دشمنان علی لعن می فرستد و از آل علی مدح و منقبت می گوید،اکنون،مردم آگاه شیعه،در برابر نظام صفوی که بر تشیع تکیه می کند،همان وضعی را دارند که شیعه در نظام اموی و عباسی،که بر اسلام تکیه می کردند،داشت.اشرافیت قریش،نقاب اسلام زد و شعارش قرآن و سنت،تا حق علی پامال شود و یاد حسین فراموش،یعنی روح قرآن و مسیر سنت مسخ شود.شیعه،بر منقبت تکیه کرد و بر ذکر.
و اکنون اشرافیت قومی صفوی،نقاب تشیع زده است و شعارش منقبت و ذکر! تا حقیقت علی پامال شود و فکر حسین فراموش!این است که وقتی زور هم بر ذکر تکیه می کند،دیگر ذکر نقشی انقلابی ندارد و ذاکر نه یک روشنفکر مترقی،که یک ابزار تبلیغاتی در نظام موجود می شود،این است که در عصر صفوی،دیگر یاد،رسالت نیست،رسالت،شناخت است.طرح واقعه نیست،تحلیل واقعه است،محبت نیست،معرفت است و بالاخره،در نظام تشیع صفوی،نه بر تشیع مطلق-که بر تشیع علوی تکیه کردن است.زیرا پیش از صفویه،شیعه وقتی نام محمد(ص) را می شنید،حق داشت بپرسد:کدان محمد؟ و پس از صفویه،شیعه وقتی یاد حسین(ع) را می شنود،باید بپرسد:کدام حسین؟
ادامه دارد...